دید مجنون را یکی صحرا نورد - جامی
دید مجنون را یکی صحرا نورد در میان بادیه بنشسته فرد دفترش صحرا و انگشتان قلم میزدی هر لحظه حرفی را رقم گفت مجنون شیدا...
شش و بیست دقیقه صبح - علی ایلکا
به ساعت نگاه کردم، شش و بیست دقیقه صبح بود . دوباره خوابیدم . بعد پاشدم . به ساعت نگاه کردم . شش و بیست دقیقه صبح بود ....