ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
لیلی زیر درخت انار نشست.
درخت انار عاشق شد، گل داد ، سرخِ سرخ
گلها انار شد، داغِ داغ
هر اناری هزار تا دانه داشت
دانه ها عاشق بودند، توی انار جا نمی شدند
انار کوچک بود، دانه ها ترکیدند، انار ترک برداشت
خون انار روی دست لیلی چکید
لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید
مجنون به لیلی اش رسید
راز رسیدن فقط همین بود .... کافیست انار دلت ترک بخورد.
عرفان نظرآهاری
دامن عشق پر از حادثه ی خونین است
ضربه اش کاری و نابودگر و سنگین است
خوش به حال دل فرهاد که در مدت عمر
مزه ی تلخ ترین خاطره اش شیرین است
جواد مزنگی
https://telegram.me/javadmazangi
اسـتـاد ادبـیـات بـا نـگـاهـی مـطـمـئـن بـه دانـشـجـویـانـش گـفـت:
عـشـق چـیـسـت؟
کـلـاس در هـمـهـمـه ای فـرو رفـت
و هـرکـس از گـوشـه ای چـیـزی مـی گـفـت
سـپـس از آنـهـا خـواسـت نـظـرات خـود را بـر روی کـاغـذ بـنـویـسـنـد و بـه او تـحـویـل دهـنـد
دخـتـر جـوانـی بـر روی آخـریـن صـنـدلـی کـلـاس بـی آنـکـه چـیـزی
بـنـویـسـد اسـتـاد خـود را مـی نـگـریـسـت
اسـتـاد پـوزخـنـدی زد و بـا
طـعـنـه گـفـت:
حـضـور در کـلـاس بـرای نـمـره آوردن از ایـن درس کـافـی نـیـسـت.اگـر
تـنـبـلـی را کـنـار بـگـذاریـد و کـمـی تـلـاش کـنـیـد مـجـبـور نـمـی
شـویـد بـرای چـنـدمـیـن بـار ایـن درس را بـگـیـریـد!!!
تـعـدادی از دانـشـجـویـان نـگـاه اسـتـاد را دنـبـال کـردنـد تـا مـخـاطـب ایـن جـملـات را بـیـابـنـد
و بـرخـی خـنـده ای کـردنـد
دخـتـر شـرمـنـده و خـجـالـت زده نـگـاهـش را از اسـتاد بـرگـرفـت و
مـشـغـول نـوشـتـن شـد
و بـعـد از مـدتی کاغذ خود را روی میز گذاشت و از
کلاس بیرون رفت
پـس از آنـکـه هـمـه ی کـاغـذ ها جـمـع شـد
اسـتاد بـا صـدایی بـلـنـد شـروع بـه خـوانـدن آنـها کـرد و هـر جـمـلـه ای کـه از
نظـرش جـای بـحث داشـت را روی تـابـلـو بـا خطـی درشـت می نـوشـت
نـاگـهـان
نـگـاهـش بـر روی بـرگـه ای ثـابـت مـانـد.
حـالـت چـهـره اش دگـرگـون شـد و
چـنـد لـحـظـه ای سکوت کرد
و بعد با قدم هایی آرام و سنگین به کـنـار
تـابـلـو رفـت و خـطـی بـر هـمـه ی جـمـلـه هـا کـشـیـد و نـوشـت:
"عـشـق وسـیـع تـر از قـضـاوت مـاسـت"
و بـعـد خیـره شـد بـه صـنـدلـی خـالـی آخـر کـلاس
هـیـچ کـدام از دانـشـجـویـان مـتـوجـه عـلـت ایـن رفـتـار نـشـدنـد
امـا بـر روی کـاغـذی کـه دسـت اسـتـاد بـود ایـن چـنـین نـوشـتـه شـده بـود:
"عـشـق بـرگـه ی امـتحـان سـفـیـدی اسـت کـه هـر تـرم خـطـی از غـرور بـر رویـش کـشـیـدی و نـخـوانـدی اش!
عـشـق امـروز ،روی صـنـدلـی آخـر کـلـاسـت مـرد!"
دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
پاشنۀ کفش فرار وُ وَرکشید
آستین همت رو بالا زد وُ رفت
یه دفعه بچه شد وُ تنگ غروب
سنگ توی شیشۀ فردا زد وُ رفت
حیوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوّا زد وُ رفت
دفتر گذشته ها رو پاره کرد
نامۀ فرداها رو تا زد و رفت
زنده ها خیلی براش کهنه بودن
خودشو تو مرده ها جا زد و رفت
هوای تازه ، دلش می خواست ، ولی
آخرش توی غبارا زد وُ رفت
دنبال کلید خوشبختی می گشت
خودشم قفلی رو قفلا زد وُ رفت
محمد علی بهمنی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
خوانندگان:
مسعود جاهد
شیدا
نه فقط از تو اگر دل بکنم میمیرم
سایهات نیز بیفتد به تنم میمیرم
بین جان من و پیراهن من فرقی نیست
هر یکی را که برایت بکنم میمیرم
برق چشمان تو از دور مرا میگیرد
من اگر دست به زلفت بزنم میمیرم
بازی ماهی و گربه است نظربازی ما
مثل یک تُنگ شبی میشکنم میمیرم
روح ِ برخاسته از من، ته این کوچه بایست
بیش از این دور شوی از بدنم میمیرم
کاظم بهمنی
شاخه را محکم گرفتن این زمان بی فایده است
برگ می ریزد، ستیزش با خزان بی فایده است
باز می پرسی چه شد که عاشق جبرت شدم
در دل طوفان که باشی بادبان بی فایده است
بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت
دست و پا وقتی نباشد نردبان بی فایده است
تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم
سعی من در سر به زیری بی گمان بی فایده است
تیر از جایی که فکرش را نمی کردم رسید
دوری از آن دلبر ابروکمان بی فایده است
در من ِ عاشق توان ِ ذره ای پرهیز نیست
پرت کن ما را به دوزخ، امتحان بی فایده است
از نصیحت کردنم پیغمبرانت خسته اند
حرف موسی را نمی فهمد شبان، بی فایده است
من به دنبال خدایی که بسوزاند مرا
همچنان می گردم اما همچنان بی فایده است
کاظم بهمنی