ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
آسمان را نگاه میکنم
قدش آنقدر بلند است که
تقویم را برمیدارم
تک تک برگهایش را
با بادبادکی
به آسمان میسپارم...
حالا میتوانم
برگردم به اول زمان
اما نه!
دیگر به بهشت نمیروم
آنجا خون
تاوان سیبی بود
که با عشق به تو دادم...
تنها گوشه ی ته چشمان تو
بهشت که هیچ
ابدیتی است برای من
نگاهم کن...
گیلدا ایازی
پی به راز سفرم بُرد و چنان ابر گریست
دید باز آمدنی در پیِ این رفتن نیست
همه گفتند "مرو" دیدم و نشنیدم شان
مثله این بود به یک رود بگویند:بایست!
مفتضح بودن ازین بیش ک در اول قهر
فکر برگشتنم و واسطه ای نیست ک نیست
در جهانِ تهی از عشق نمی مانم چون
در جهانِ تهی از عشق نمی باید زیست
دهخدا تجربه عشق ندارد ورنه
معنی "مرگ"و "جدایی" به یقین هردو یکیست
کاظم بهمنی
تا اطلاع ثانوی از عشق دم بزن
لطفا بدون فاصله با من قدم بزن
گاهی به روی پنجره کوچکم بخند
گاهی جهان کوچک من را بهم بزن
خطی بنام عشق به پیشانی ام بکش
یک سرنوشت تازه برایم رقم بزن
اصلا بیا به خاطر این روزهای خوب
از هفته روزهای بدم را قلم بزن
بی فکر درس و کار همین چند لحظه را
با من نشسته ایی فقط از عشق دم بزن
الهام مردانی
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که آب می شود دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام ... دوست می دارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام ... دوست می دارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه
تو را به خاطر دوست داشتن ... دوست می دارم
پل الوار
ترجمه احمد شاملو
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
حمید مصدق
حالا که هستی... در کنارت اشک می ریزم
آغوش وا کن در حصارت اشک می ریزم
بر شانه هایت ریختی موهای لختت را
دارم به روی آبشارت اشک میریزم
بار سفر بستی و من تنهاتر از هر وقت...
تو میروی... پشت قطارت اشک میریزم
در ایستگاه خالی از تو می نشینم باز
دارم به دور از سایه سارت اشک می ریزم
آهسته می خشکد گل لبخندهای من
در حسرت عطر بهارت اشک می ریزم
خورشید من هر جا که باشی با تو دلگرمم
هر جا که باشم در مدارت اشک می ریزم
خانه که هیچ این شهر بی تو مثل زندان است
آزادم اما در اسارت اشک می ریزم
عکس تو را آهسته برمیدارم از دیوار
حالا به روی یادگارت اشک می ریزم
سیامک نوری