ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
غزل غزل شدنم را بهانه می گیری
سکوت چشم مرا از ترانه می گیری
دو چشم خیس تو صیاد می شود و شبی
مرا به دام خودت عاشقانه می گیری
منم به قامت باران و آه و عشق ... و تو
از این کلام ...دمی عارفانه می گیری
اگر که این دل رنجور در مقام تو نیست
چرا تو قلب اسیری نشانه می گیری
بهشت را به تو بخشیده ام به این امید
که تو می آیی و غم را شبانه می گیری
تمام طول زمستان به خواب می دیدم
که روی شانه من آشیانه می گیری
ترا به قهر از این شعر هر چه می رانم
میان هر غزلم باز خانه می گیری
به زلف می کِــــــشی و با نگاه می رانی
بگو که جان مرا پس چرا نمی گیری
شادی داشتنت
شادی بغل کردن سازی ست
که درست نمی شناسمش
درست می نوازمش
نت به نت
نفس در نفس
تو از همه جا شروع می شوی
و من هربار بداهه می نوازمت
از هر جای تنت
سبز آبی کبود من
لم بده، رها کن خودت را
آب شو در آغوشم
مثل عطر یاس فراگیرم شو
بگذار یادت بگیرم.
عباس معروفی