ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
تو ماهی و من ، ماهی این برکه ی کاشی
اندوه بزرگی ست ، زمانی که نباشی!
آه از نفس پاک تو و ، صبح نشابور
از چشم تو و ، حجره ی فیروزه تراشی
پلکی بزن ای ، مخزن اسرار ، که هر بار
فیروزه و یاقوت ، به آفاق بپاشی!
ای باد سبک سار! ، مرا بگذر و بگذار!
هشدار! ، که آرامش ما را ، نخراشی
هرگز به تو دستم نرسد ، ماه بلندم!
اندوه بزرگی ست ، چه باشی.. چه نباشی
علیرضا بدیع
ــــــــــــــــــــــــــــــ
خواننده : حجت اشرف زاده
تا کی در انتظار گذاری به زاریم
باز آی بعد از اینهمه چشم انتظاریم
دیشب به یاد زلف تو در پرده های ساز
جان سوز بود شرح سیه روزگاریم
بس شکوه کردم از دل ناسازگار خود
دیشب که ساز داشت سرسازگاریم
شمعم تمام گشت و چراغ ستاره مرد
چشمی نماند شاهد شب زنده داریم
طبعم شکار آهوی سر در کمند نیست
ماند به شیر شیوه وحشی شکاریم
شرمم کشد که بی تو نفس میکشم هنوز
تا زنده ام بس است همین شرمساریم ..
شهریار
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غزل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی ترا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است
محمد علی بهمنی
مش ممد حسن نهال درختی را کاشت که بار نمى داد. اهل ده گفتند:
- بار نمى ده مشدی
مش ممد توجه نکرد. خاک پای درخت ریخت. باز گفتند:
- بار نمى ده. از ما گفتن
توجه نکرد، آبش داد. گفتند:
- به خرجت که نمى ره. خود دانی
و رفتند.
مش ممد هر روز مى آمد و نهال کوچک را آب مى داد. اهل ده بعد از مدتى ببین خودشان گفتند:
- نکنه بار بده؟ آبرومون مى ره.
نهال قد کشید و تنه داد. بزرگ شد، اما از میوه خبری نبود. مش ممد تمام درخت هاش را رها کرده بود اما این یکى را ول کن نبود. صبح و شب به تیمار همین تک درخت مشغول بود. درخت بزرگ و بالغ شده بود اما بار نمى داد. اهل ده گفتند:
- نگفتیم بار نمى ده؟ نگفتیم وقتتو تلف مى کنى؟
درخت های دیگر مش ممد همگى خشک و پوک و کرمو شده بودند. اهل ده مى گفتند:
- خسرالدنیا و الاخره که مى گن تویی. هر چی داشتى از بین بردی چسبیدی به اونی که تو زرد از آب دراومده
مش ممد توجه نکرد. کود پای درخت ریخت و خاک دورش را بیل برگردان کرد. آفتاب داشت غروب مى کرد. دهاتى ها رفتند. مش ممد سر بیلش را فرو کرد تو خاک. نشست و به درخت تکیه داد. درخت به حرف آمد:
- از این همه حرف و نیش زبون خسته نشدی مش ممد؟
مش ممد چیزی نگفت. به غروب نگاه مى کرد. درخت گفت:
- منم که بار ندادم. واسه چی عمرتو پای من تلف کردی؟
مش ممد بلند شد. بیل را از زمین بیرون کشید و به دوش گرفت. گفت:
- ولت کنم برم؟
درخت گفت:
- نه!
مش ممد گفت:
- واسه چى نه؟
درخت گفت:
- چون مى خوامت
مش ممد گفت:
- مى گم یکى دیگه آبت بده، خاکتو عوض کنه!
درخت گفت:
- مشکل من آب و خاک و کود نیست
مش ممد گفت:
- پس چته؟
درخت گفت:
- من به تو وابسته شدم. بری، رفتم.
مش ممد سر شست و سبابه اش را به هم نزدیک کرد. نشان درخت داد و گفت:
- یه انقدم به دل بدبخت من فکر کن. روزی که رفتم نهال بگیرم از پیشت رد مى شدم. لباسم گیر کرد به خارت. اومدم جدا کنم، یکى از خارات رفت تو انگشتم. لباسمو جدا کردم. خارو از انگشتم بیرون کشیدم. شب رفتم خونه. لباس سوراخو آویزون کردم به باهوی در. رفتم تو جا. انگشتم مى سوخت. دیدم زخمت به دلم اثر کرده. به خودم گفتم مشدی، یه عمر برا میوه درخت کاشتى، یه بار واسه دلت بکار. صبح برگشتم گرفتمت. من خودتو مى خوام. نه میوه تو.
درخت شکوفه داد. میوه داد، ناگهان، از تمام شاخه هاش میوه آویزان شد. مش ممد گفت:
- غمزه واسه یکى دیگه بیا. من دیگه میلی به میوه ندارم.
درخت گفت:
- تو آفتاب سایه ى سرت مى شم. تو مهتاب صورتتو با برگام پولک پولک مى کنم
مش ممد گفت:
- لازم ندارم
درخت گفت:
- یه چی ازم بخواه
مش ممد گفت:
- چیزی احتیاج ندارم
درخت گفت:
- آرزوهاتو برآورده مى کنم
مش ممد گفت:
- قبلا آرزو کشی کردم
درخت گفت:
- پس دیگه وقتشه
مش ممد گفت:
- آره آخریشم بهت مى دم.
و همانجا جان داد و کود ِ درخت شد.
تا آن وقت نام درخت در سکوت ورد زبان و دل مش ممد بود. بعد از آن، نام مش ممد ورد دل درخت شد.
علیرضا روشن
گاهی خوابت را میبینم
بیصدا
بیتصویر
مثلِ ماهی در آبهای تاریک
که لب میزند و
معلوم نیست
حبابها کلمهاند
یا بوسههایی از دلتنگی
توماس ترانسترومر
من هستم و دوباره دلی بی قرار تو
این کوچه های خسته ی چشم انتظار تو
منظومه ی بلند غزل های ناز من!
خورشید هم ستاره شود در مدار تو
زیبا ترین تغزل بارانی منی
می بالد عاشقانه غزل در بهار تو
عطری نجیب می وزد از واژه های من
هرگز نبوده این همه شعرم دچار تو
بخشیدم عاشقانه دل ام را به چشمهات
باشد که بی بهانه شود در کنار تو
جایی که عشق نیز دچار تو می شود
از من عجیب نیست شوم بی قرار تو
رضا قریشی نژاد