ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دارم به انتهای شعر نزدیک می شوم
مسیر مسدود شده است
قافیه ها ریزش کرده اند
و احتمال سقوط واژه ها
در شعرهای طوفانی زیاد است
مریم گودرزی
از زندگی، از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم
آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود...
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام...
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید...
از حال من مپرس که بسیار خسته ام
محمد علی بهمنی
امشب باران می شوم و
یکدل سیر می بارم
شاید ماهتاب شوم و
عکس خود را در برکه تماشا کنم
یا نسیمی ملایم
که موهایت را پریشان کند
عطری که یادت بیاورد
خاطره ای...
غزلی می شوم در دل یک کتاب
یا آرشه ی ساز دختر همسایه
شاید فالی در دست کودکی فالفروش
می توانم یک جهان صدا شوم
برای فریاد کردنت
یا یک دنیا واژه
برای احساساتت
می توانم بی تیشه
کوه را برایت جابه جا کنم ....
می توانم همه چیز باشم
همانقدر ظریف که گل
همانقدر زلال که باران
همانقدر زیبا که ماهتاب
همانقدر شیرین....
در طریقت من
هر چه ناممکن ممکن میشود
اگر تو آن گم کرده ام باشی
مریم گودرزی
امروز،
برفاصله ی بین ما
انجماد دلتنگی بارید.
کسی به دادمان نرسید.
بیدادِ آسمان هم
سپید نکرد
رویِ اندوهمان را.
فردا،
از پسِ تابش خورشید
ورویش گیاه و گل
تصویر تو
در انتهای خط
گلرنگ می شود.
شاید روزی
پلی بروید
بر این خطِّ فاصله.
الهام عسکری
دلم گرفته برایم بهاربفرستید
زشهرکودکی ام یادگاربفرستید
دلم گرفته پدر,روزگاربامن نیست
دعای خیروصدای دوتاربفرستید
اگرچه زحمتتان میشودولی این بار
برای دخترک خود"قرار" بفرستید
به اعتبارگذشته دوخوشه لبخند
دراین زمانه بی اعتباربفرستید
غم ازستاره تهی کردآسمانم را
کمی ستاره ی دنباله داربفرستید
تمام روز وشب من پر از زمستان است
دلم گرفته برایم بهاربفرستید
منیژه درتومیان
هلا ! هفتمین رنگ قوس و قزح
شرابیست چشمت قدح در قدح
من احوالپرسی بلد نیستم!
ولی ای٬به لطف تو بد نیستم
خبر داری از قلب شیدائیم؟؟
به گوشت رسیدست رسوائیم؟
هلالی شدم مثل ابروی تو
شدم حلقه آویز گیسوی تو
چه می فهمی از درد ناگفته ام؟
چه میدانی از حال آشفته ام؟!
ببین خنده را زورکی کرده اند
شب و روز ما را یکی کرده اند
کجا رفت شادابی کودکی؟
کجا گم شد آن بقچهء پولکی؟
چه زود آن بهار تجیری گذشت
زمان کوار کویری گذشت!!!
بیابان شد آن جنگل اشتیاق
نشستیم بر شوره زار فراق
به یکباره از چشمها مرگ ریخت
کف کوچه ها فرشی از برگ ریخت
زمین از حرارت دهان باز کرد
زمان بازی تلخی آغاز کرد…
غمی سرفه میکرد در سینه ها
عزا سنج میزد ٬ در آئینه ها
من از بام نیلوفر آویختم
خودم را کف دست شب ریختم
فرو رفت ماهی ٬ به مرداب من
جنون سایه انداخت بر خواب من
سر کوچهء عمرم ٬ آشوب شد
گل کودکیم ٬ لگدکوب شد
همان لحظه در سینه آهم شکست
یکی از دو بال سیاهم شکست
نه از ماه ردی ٬ نه از آفتاب
نه بیدار بودیم آن شب٬ نه خواب
در آن وادی پر فراز و نشیب
در آن گرگ و میشی ٬ خودی وغریب
سر شانهء آن شب هولناک
که گل زخم ٬ سر میزد از دوش خاک
خدا خواست تا امتحانم کند!!!
به اندوه تو نصفه جانم کند…
من اما ٬در این امتحان رد شدم
همه خوب بودند و من ٬ بد شدم
تو از یاد بردی مرا کنج باغ!
فراموش کردی ندارم چراغ
نمک ریختی بر دل ریش من
چه بی اعتنا رفتی از پیش من
غمت تا سر کوچه کولم نکرد
دبستان مهرت قبولم نکرد
نگفتی که جاماند همراه من
نترسیدی از آتش آه من
از آن پس وجودم پر از درد شد
از این قوم سنگی دلم سرد شد
من و تو همان لحظه نفرین شدیم
به آئینه و آب بدبین شدیم…
ندیدیم از آن پس گل عاطفه
بروید در احساس این طایفه
دل سرو و دست سپیدار٬ سرد
هم این سو هم آن سوی دیوار سرد
هلا ! ای بهار دل سرد من
کسی نیست غیر از تو همدرد من
همه عمر نالیدم اما چه سود؟
که گوشی بدهکار حرفم نبود
چه سخت است اینگونه عاشق شدن
در این باغ خالی شقایق شدن…
چه سخت است دوری و دلدادگی
وفاداری و بی تو آوارگی!!!
خدا قلب آئینه را نشکند
دل صاف و بی کینه را نشکند
بگیر از من این گفته را یادگار
خدا مهربان است و ما نابکار
خدایی که در صحبتش رنگ نیست
در آیین او بوی نیرنگ نیست
خدایی که شوقش به من حال داد
مرا در قفسها ٬ پر و بال داد
چرا بسته باشند٬ این بالها
چرا کز کنم در قفس سالها؟
تو با من بگو شرط آغاز چیست!
صمیمی ترین شکل پرواز چیست؟
چرا در سیاهی قدم می زنیم؟
در این فکر واهی قدم می زنیم؟
بیا روشنی را اجابت کنیم
نباید به تاریکی عادت کنیم!
من از کوچهء درد ٬ خواهم گذشت
از این وسعت سرد ٬ خواهم گذشت
بیا پیش پایم چراغی بگیر
تو هم یک شب از من سراغی بگیر
تو باید بفهمی نگاهم ٬ تر است
دلم از تو یک ذره عاشقتر است…
عزیزم غم تلخ دوری چقدر؟
فدایت بگردم٬ صبوری چقدر؟
نمی آید از خانه ای هلهله
که نفرین بر این کوچهء فاصله
تو اندوه من باورت می شود!!!
تو از درد خیلی سرت می شود
چه شبها که با یاد تو خفته ام
بیا بر لب شعر ناگفته ام
شقایق کشی ست آتش داغ ما
چه رسم بدی مانده در باغ ما
تو این رسم بد را فراموش کن!
اگر آتشی مانده ٬ خاموش کن…
محمد علی جوشایی