ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
حالا که هستی... در کنارت اشک می ریزم
آغوش وا کن در حصارت اشک می ریزم
بر شانه هایت ریختی موهای لختت را
دارم به روی آبشارت اشک میریزم
بار سفر بستی و من تنهاتر از هر وقت...
تو میروی... پشت قطارت اشک میریزم
در ایستگاه خالی از تو می نشینم باز
دارم به دور از سایه سارت اشک می ریزم
آهسته می خشکد گل لبخندهای من
در حسرت عطر بهارت اشک می ریزم
خورشید من هر جا که باشی با تو دلگرمم
هر جا که باشم در مدارت اشک می ریزم
خانه که هیچ این شهر بی تو مثل زندان است
آزادم اما در اسارت اشک می ریزم
عکس تو را آهسته برمیدارم از دیوار
حالا به روی یادگارت اشک می ریزم
سیامک نوری
رفتن ها...
گاه چقدر خوب اند...
انگار سبک می شوی
از خودت...
مثل وقتی که رفتم از دلت
مثل روزی که ندیدی ...مرا
مثل آوازی که خواندی، آن شب
مثل من که خندیدم... و نمی دانم ، چرا؟
مثل تو که رفتی از یادم،
مثل من که یادت افتادم....
رفتن ها ...گاه چقدر خوب اند
مثل من که باز هم ...دروغ گفتم....!
نوشین جمشیدی
من هستم و دوباره دلی بی قرار تو
این کوچه های خسته ی چشم انتظار تو
منظومه ی بلند غزل های ناز من!
خورشید هم ستاره شود در مدار تو
زیبا ترین تغزل بارانی منی
می بالد عاشقانه غزل در بهار تو
عطری نجیب می وزد از واژه های من
هرگز نبوده این همه شعرم دچار تو
بخشیدم عاشقانه دل ام را به چشمهات
باشد که بی بهانه شود در کنار تو
جایی که عشق نیز دچار تو می شود
از من عجیب نیست شوم بی قرار تو
رضا قریشی نژاد
دلِ من تنگِ کسی نیست؛ ندانم چه کنم
به سرِ من هوَسی نیست؛ ندانم چه کنم
خویش بر آب سپُردم که بگیرد دستی
التفاتی به خَسی نیست؛ ندانم چه کنم
به کجا عرضه کنم این همه احساسم را؟
که بهای عدسی نیست؛ ندانم چه کنم !
آمدم سر بدهم قصّهِ تنهایی را
آشنای قفسی نیست؛ ندانم چه کنم
بُغض در سینه گرفتهَ ست رهِ فریادم
دستِ فریادرَسی نیست؛ ندانم چه کنم
بی کسی چون علفِ هَرز به جانم زده است
عشق فکرِ هَرَسی نیست؛ ندانم چه کنم !
نَفَسم چاق نشد تا بِسُرایم غزلی !
ای غزل ! همنَفَسی نیست؛ ندانم چه کنم
مازیار نظری
همینکه نسیم لبخندت
نوازش دهد لبانم را
گاهی
پاهای اندیشه ات
آهسته قدم زند مرا
کافیست
دیگر چه می خواهم
جز شنیدن عطر نفسهایت
لابلای آغوشم
دیگر چه می خواهم
جز سرک کشیدن
احساست
از سر دیوار تنهایی ام
گاهی...
آیدا خاقانی
گر چه میدانم که دنیا ، جایگاه خواب نیست
بحر این دنیای فانی هم به جز مرداب نیست
نیمهٔ هر ماه ، مَه در نیمه شب آید میان
پاسی از شب طی شده اما شبم مهتاب نیست
سید محمدرضا شمس
ساقی