ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
گاهی باید رفت
از وسعت ابدیت نداشتن ها...
و کوله بار خستگی های باران را
رها کرد
بر رود روان روزگار...
گاهی باید سکوت کرد
در بغضهای نهان شمع
و خطی نوشت از دلتنگی اشک
بر گونه های بیقرار باران...
و راهی شد،بی چتر و بی نگاه
بر وداع آخرین غزلواره های باران...
و اینچنین هجرت کرد
بر فصلهای بی امان اشک...
تا دیگر خطی از سلام آشنایی ها
بیدار نکند...روح تشنه از دیدار...
سمیه خلج
در این دقایق بسیار تلخ و تکراری
یکی نشسته میان چهار دیواری
یکی نشسته که تصویر او شبیه من است
یکی که چاره ی کارش شده ست ناچاری
کسی شبیه من و روزهای ابری من
کسی که گم شده دربین خواب وبیداری
دوچشم برده میان دو دست و می گرید
به قطره های غروری که می شود جاری
هنوز خاطره ها را عزیز می دارد
نمی گذارد عشقش کشد به بیزاری
مرا در آینه می بیند و نمی شکند
چقدر کار شگفتی ست خویشتن داری!!
محمد سلمانی
هر چه کنی بکن ولی
از بر من سفر مکن
یا که چو می روی مرا
وقت سفر خبر مکن
گر چه به غم ستاده ام
نیست توان دیدنم
شعله مزن بر آتشم از بر من گذر مکن
روز جدایی ات مرا یک نگه تو میکشد
وقت وداع کردنت
بر رخ من نظر مکن
دیده به در نهاده ام
تا شنوم صدای تو
حلقه به در بزن مرا
عاشق در به در مکن
من که ز پا نشسته ام
مرغک پر شکسته ام
زود بیا که خسته ام
زین همه خسته تر مکن
گر چه به دور زندگی
تن به قضا نهاده ام
آتشم این قدر مزن
رنجه ام این قدر مکن
یوسف عمر من بیا
تنگدلم برای تو
رنج فراق می کشد
خون به دل پدر مکن
هر چه که ناله می کنم
گوش به من نمیکنی
یا که مرا ز دل ببر
یا ز برم سفر مکن
مهدی سهیلی